روشی آسان در آموزش و یادگیری مکالمه زبان انگلیسی
بسیار سوال می شود زبان را چگونه بیاموزیم؟ و یادگیری زبان انگلیسی دغدغهی بسیاری از ماست.
گام اول: وسواس را کنار بگذارید.
افراد زیادی آمادهاند تا برای شما در یادگیری زبان (آگاهانه یا ناخودآگاه) مشکل ایجاد کنند.
بقیه در ادامه مطلب
سریع از شما میپرسند: از روی کدام کتاب میخوانی؟ کدام کلاس میروی؟ لهجهی آمریکایی را ترجیح میدهی یا بریتیش را؟ وای! لهجهات فاجعه است! لحنت خراب است. Big با Large فرق دارد! کاربرد Between و Among متفاوت است و …
شاید حرفهای این دوستان درست باشد. اما یک مشکل وجود دارد. ما در زبان خودمان هم هزار جور غلط و اشتباه داریم. کلمات فارسی را با پسوند عربی جمع میبندیم. تلفظهای متفاوت داریم. کنایهها و ضربالمثلهایی داریم که صد کیلومتر آن طرف تر کسی متوجه نمیشود. لهجههای اقوام دیگر را مورد شوخی قرار میدهیم! پس اینها نمیتواند مانع یادگیری باشد.
دوستی داشتم که یک بار به من گفت: در تلفظ کلمات راحت باش. هر چقدر که پرت و پلا هم تلفظ کنی میتوانی روستایی را در آمریکا یا انگلیس بیابی که آن واژه را مثل تو تلفظ کنند!
ضمناً اگر مصاحبههای بی بی سی و سی ان ان و شبکههای بزرگ جهان را ببینید خواهید دید که بسیاری از افراد با اعتماد به نفس کامل و با نادرست ترین و غیر قابل فهم ترین لهجه صحبت میکنند. پس اعتماد به نفس داشته باشید!
فکر نمیکنید بسیاری از ما انتظار بیشتری از خود داریم و واقعاً کمال طلب شدهایم؟
گام دوم: نقش کلمات در مکالمه به زبان انگلیسی یا هر زبان دیگر
به هر حال بدون شناخت کلمات نمیتوان به زبان دیگری حرف زد! اما اینجا آن قانون معروف ۸۰-۲۰ وجود دارد. با ۲۰٪ تلاش نسبت به حرفهای ترین کسانی که به زبان خارجی مسلط هستند، میتوانیم ۸۰٪ توانمندی آنها را کسب نماییم. پیشنهاد من قبل از هر کاری، مراجعه به لیست ۱۰۰۰ کلمهی پرکاربرد انگلیسی است. من این لیست را برای شما گذاشتهام:
۱۰۰۰ کلمه که در انگلیسی بیش از همهی کلمات کاربرد دارند.
1000words
حجم: 57.2 کیلوبایت
یک سوم کل نوشتههای انگلیسی جهان فقط با همان ۲۵ کلمهی اول لیست اشغال شده است! اگر ۱۰۰ کلمهی اول را بدانید نیمی از کل متون انگلیسی جهان را میفهمید! و ۳۰۰ کلمهی اول ۶۵٪ از کل نوشتههای مکتوب انگلیسی را به خود اختصاص میدهند.
پیشنهاد میکنم ترجمهی تک تک این لغتها را پیدا کنید و به تدریج آنها را حفظ کنید.
اگر لیست هزار کلمهای فوق، به نظر شما ابتدایی و ساده است و یک لیست حرفهای تر را برای یادگیری زبان انگلیسی ترجیح میدهید، پیشنهاد میکنم لیست زیر را نگاه کنید:
۳۰۰۰ کلمه پرکاربرد انگلیسی به تفکیک گفتاری و نوشتاری تنظیم شده توسط Longman
در این لیست، کنار هر کلمه، علامتهای S1 و S2 وS3 و W1 و W2 و W3 را مشاهده میکنید. S اول کلمه Spoken و مربوط به میزان استفاده در زبان انگلیسی شفاهی است و W مربوط به کلمه Written و مربوط به میزان استفاده در زبان انگلیسی مکتوب است. بنابراین مثلاً S1 در کنار یک کلمه، یعنی این کلمه در هزار کلمه پرکاربرد زبان انگلیسی است و W2 در کنار یک کلمه، یعنی آن کلمه از نظر کاربرد مکتوب در زبان انگلیسی، رتبهای بین هزار و دو هزار دارد.
گام سوم: دفتر خاطرات روزانه
یکی از مشکلاتی که در آموزش رسمی زبان وجود دارد این است که نخستین درسهای زبان در اکثر کتابها با مراجعه به فرودگاه و هتل و تاکسی و پاس کنترل و … آغاز میشود. این درحالی است که ما به ندرت به این مکالمات نیاز داریم. به همین دلیل، این مکالمات خیلی زود به فراموشی سپرده میشوند. اگر گام اول را انجام دادهاید (حالا نمیگویم هر هزار کلمه اما لااقل ۳۰۰ کلمهی اول را حفظ هستید) هر روز یک پاراگراف گزارش کار روزانهی خودتان را بنویسید.
اینکه از صبح چه کار کردهاید. کجا رفتهاید. چه اتفاقهای خوب یا بدی افتاده و …
هر جا هم که لغت خاصی را نمیدانستید فارسی بنویسید. مثلاً میخواهید بنویسید فکر میکنم خیلی جسور بودم… اما معادلی برای جسور نمیشناسید. بنویسید:
I think I was so جسور
شاید به نظرتان این کار مسخره باشد. اما اثر مهمی دارد.
شما به تدریج میفهمید که در زندگی روزانهی خود به کدام واژهها بیشتر نیاز دارید. ضمن اینکه ممکن است فرصت کنید و از داخل دیکشنریهای فارسی به انگلیسی واژهی مناسب را پیدا کنید. اگر هم نشد مهم نیست. همیشه جایی در مغز شما باز میماند که: «من معادل انگلیسی جسور را نمیدانم!». اولین بار که یک جا در یک متن با این واژه برخورد کنید به دلیل اینکه مغز شما مدت طولانی در ناخودآگاه منتظر این واژه بوده، بلافاصله آن را می بیند و به خاطر میسپارد و بعید است به زودی آن واژه را فراموش کنید.
پیشنهاد جدی من این است که اگر در یادگیری زبان انگلیسی کمی پیشرفت کردید و احساس کردید که حتی میتوانید در حد چند جمله هم بنویسید، یک وبلاگ انگلیسی کوچک راه اندازی کنید.
این کار چند خاصیت دارد. مهمترین آن این است که شما را وادار به نوشتن میکند. مطمئن باشید دیر یا زود گوگل در برخی جستجوها نوشتههای شما را معرفی خواهد کرد و وبلاگ شما پس از ده یا بیست مطلب، بازدیدکنندگان غریبه هم خواهد داشت. دیدن تعداد بازدیدکنندههای روزانه به یک بازی تبدیل میشود و احساس میکنید که باید بیشتر بنویسید.
اجازه بدهید که صادقانه بگویم که من هم چنین کاری کردهام. شاید برایتان جالب باشد که با وجودی که خواندن و درک مطلب من خوب بود، برای نوشتن اولین مطلب که بسیار ساده و کوتاه است، چند ساعت وقت گذاشتم. تازه میدیدم که چقدر به واژهها بیتفاوت بودهام. چقدر کلمهها را همیشه خواندهام اما برای به کار بردن آنها در جملات مشکل دارم. این روزها هنوز برای بهتر شدن زبانم هفتهای دو یا سه مطلب در آنجا مینویسم. هنوز هم میدانم که اشتباهات مختلف در انتخاب کلمات و گرامر دارم. اما برایم مهم نیست. اگر نتوانم بدون خجالت و با غلط در مقابل دیگرانی که نمیبینم حرف بزنم، چگونه میخواهم بعداً در مقابل کسانی که میبینم، حرف بزنم و صحبت کنم؟
گام چهارم: نقش گرامر در یادگیری زبان
کمتر فارسی زبانی را میبینید که بتواند گرامر زبان خودش را توضیح دهد. هنوز هم تفاوت ماضی استمراری و حال ساده و ماضی بعید و … را خیلیها نمیدانند. به نظر میرسد یادگیری گرامر به صورت مجموعهای از فرمولها، کاری زمانبر و کم خاصیت باشد. ضمن اینکه به شدت «فرّار» محسوب میشود. ما در زبان مادری خودمان، گرامر را از روی «زشتی و زیبایی جملات» میفهمیم. «دلم خواهد خواست برویم ساندویچ میخوردیم!» جملهی نادرستی است. نه فقط به دلیل عدم تطبیق زمان افعال. بلکه به دلیل اینکه این جمله «زشت» است و ما تا کنون آن را ندیدهایم.
من برای یادگیری گرامر، از اول راهنمایی تا امروز، روزانه یک پاراگراف متن انگلیسی را از روی کتاب یا مجله یا اینترنت، بازنویسی میکنم. با این کار به تدریج ذهنم قضاوتی در مورد زشت و زیبا بودن جملات پیدا میکند که میتواند در درستتر حرف زدن کمکم کند.
گام پنجم: ایجاد انگیزه در یادگیری زبان
خواندن متنهای طولانی خیلی انرژی و حوصله میخواهد. به نظر من از متنهای کوتاه شروع کنید. نقل قولها عالی هستند. اگر موضوع خاصی مورد علاقهی شماست یا فرد خاصی مورد علاقهتان است در سایتهای نقل قول، جملاتی مربوط به آن فرد یا موضوع را پیدا کنید و یادداشت کنید. ممکن است بعضی جملات را متوجه نشوید. مهم نیست. بدون نگرانی به سراغ جملات دیگر بروید.
من برای نقل قول انگلیسی معمولاً سراغ یکی از این سایتها میروم:
Brainy Quote Good Reads WikiQuote Quote Garden
نکته اول: هنر ما در یادگیری زبان انگلیسی، یادگرفتن همهی کلمات نیست. هنرمان، یاد نگرفتن کلمات غیرضروری است!
«وسواس» دشمن یادگیری زبان انگلیسی یا هر زبان دیگری است. اگر قرار باشد معنی تمام کلمات یک متن را بیاموزیم. انرژی و زمان زیادی صرف نخستین صفحهها میشود. در این حالت اکثر ما، انرژی و انگیزهی خود را برای ادامه مطالعه از دست خواهیم داد.
نکته دوم: هدف اول مطالعه به زبان انگلیسی نباید «یادگیری لغت» باشد. هدف نخست از مطالعه هر متنی «درک مفهوم» است.
بسیار میشنوید که می گویند در مطالعه زبان، حدس زدن معنا بر اساس متن مهم است. چیزی که آن را Context Guess مینامند.
این روش قطعاً میتواند بسیار مهم و کاربردی باشد و تا حدی با وسواس طبیعی ما مقابله کند.
تنها دو مورد را نباید فراموش کنیم:
نخست اینکه حتماً تلاش نکنیم که معنی کلمات را کامل حدس بزنیم. لازم نیست من در یک عبارت حتماً بفهمم که Empathetic چه معنایی دارد. همین که بدانم «ظاهراً یک صفت مثبت است که نویسنده میگوید خوب است من آن صفت را داشتم» کافی است. در آینده باز هم با این لغت مواجه خواهم شد (مجبور خواهم شد معنای دقیق آن را نگاه کنم).
مورد دومی که میخواهم روی آن تاکید کنم این است که حدس زدن ممکن است به کلی من و شما را گمراه کند. از ابتدا معنای نادرستی را حدس بزنیم و آن معنای نادرست ماهها و سالها در ذهن ما بماند. برای کاهش این خطر، حتماً در ابتدا یک مرور کلی به کتاب (یا حداقل فصلی که میخواهید بخوانید) داشته باشید. شاید لذت و هیجان خواندن کتاب برای شما کاهش یابد اما به اینکه واژهی «قاتل» را با واژهی «مقتول» اشتباه نگیرید میارزد!
نکته سوم: یادگیری زبان انگلیسی با یادگیری ترجمه از زبان انگلیسی تفاوت دارد.
تلاش نکنید که زبان های مختلفی را که میدانید با هم مرتبط کنید. اگر شما فارسی میدانید و اکنون در حال آموختن انگلیسی هستید، دلیل ندارد معادل هر ضربالمثل انگلیسی یک ضربالمثل مشابه فارسی هم بدانید یا برعکس. حتی دلیل ندارد برای هر کلمهی انگلیسی یک معادل فارسی بدانید.
کلمات یک زبان منعکس کنندهی تاریخچه و فرهنگ و نگرش یک ملت در طول زمان هستند. از آنجا که ملل مختلف شرایط تاریخی و اجتماعی و فرهنگی متفاوتی را تجربه کرده و هر کدام مسیر توسعه را به شکلی طی کردهاند، بسیاری از اوقات نمیتوان برای واژهها ترجمهی دقیقی پیدا کرد.
به واژهی سادهای مثل Fact نگاه کنید. ما در زبان فارسی ترجمهی دقیقی برای این لغت نداریم. نمیتوان آن را معادل واقعیت یا حقیقت دانست. واقعیت بیشتر به واژهی Reality و حقیقت بیشتر به واژهی Truth نزدیک است.
یادم نمیرود که چند وقت پیش در یک جلسه بین یک شرکت ایرانی و کارشناسان آلمانی من در نقش یک دانشجو در حال ترجمه همزمان گفتگو بودم. مدیر ایرانی از صراحت شدید کارشناس آلمانی در گزارش دادن مشکلات آن شرکت به مدیران ارشد گله میکرد و بحث بالا گرفته بود و در نهایت، کارشناس آلمانی فریاد زد: Fact is Fact.
طرف ایرانی به من گفت: فکر کنم به من فحش بد داد. من توضیح دادم که نه! ایشان گفتند: «واقعیت را نمیشود انکار کرد». دوست ایرانی ما گفت: نه! من فحشهای انگلیسی را بلدم. او یک فحش رکیک داد. من تلاش کردم برای او جملهی Fact is Fact را توضیح دهم اما او میگفت با این دو کلمه که جمله ساخته نمیشود. او به ما توهین رکیک کرده است (فکر میکنم با F.U.C.K یا چیزی شبیه این اشتباه گرفته بود). شاید این نخستین تجربهی دردناک من از این Fact بود که ما در زبانمان، ترجمهی دقیقی برای «چیزی که اتفاق افتاده و مشاهده شده و هر کسی از هر زاویهای به آن نگاه کند باز هم همان را خواهد دید و اینکه بر خلاف دروغ که تنها از زوایای خاصی درست دیده میشود، Fact چیزی است که از همهی زوایا یکسان دیده میشود و …» نداریم.
شاید به دلیل اینکه کمتر پیش آمده که دولتها و حکومتها و خانوادهها و …، در تاریخ کشورمان به ما اجازه بدهند در مورد «Fact» صحبت کنیم. ما یا در مورد «واقعیت» صحبت کردهایم (که این کلمه را معمولاً در دروغهای خود به کار میبریم: راستش… واقعیت اینه که …) و یا در مورد «حقیقت» صحبت کردهایم. به معنای چیزی که «دوست داریم باشد و الان فعلاً نشانهای از آن دیده نمیشود برای ما کمتر مهم بوده که «Fact» این است که «باختهایم».
بنابراین در یادگیری زبانهای دیگر، نمیشود معادل یابی کرد. این کار به همان اندازه مسخره خواهد بود که یک انگلیسی زبان بخواهد معادل انگلیسی کاربرد روزمرهی واژهی فارسی«ساقی» را که در زبان روزمرهی ما به عنوان «توزیع کنندهی غیرقانونی نوشیدنیهای الکلی با استفاده از یک خودرو پژو ۲۰۶ یا ۴۰۵ در ساعتهای ۶ تا ۹ شب در کیسههای پلاستیک سیاهرنگ» استفاده میشود جستجو کند. چنین مفهومی از واژهی «ساقی» در بستر فرهنگی و اجتماعی و حقوقی کشور ما شکل گرفته و در بستر فرهنگی دیگری قابل درک نخواهد بود. سادهتر از مفهوم «ساقی»، شاید مفهوم «دروغ مصلحتی» باشد. به سادگی نمیتوان واژهای پیدا کرد که معادل انگلیسی این عبارت باشد. شاید بگوییم Justifiable Lie این مفهوم را میرساند اما واقعیت این است که پشت مفهوم دروغ مصلحتی، چند قرن تاریخ قرار دارد. چیزی که شاید در فرهنگهای دیگر به این شکل وجود نداشته باشد.
بنابراین «زبانهایی را که میدانید به یکدیگر مرتبط نکنید». با شنیدن واژهی «Bread» نباید واژهی «نان» به ذهن شما بیاید. بلکه باید «تصویر یک تکه نان» در ذهن شما تداعی شود.
با شنیدن واٰژهی Redundancy نباید واژهی «اضافی» در ذهن من و شما تداعی شود. بلکه باید «تصویر آن لپتاپ اضافی در اتاق کارمان تداعی شود که لازمش نداریم اما نگهش داشتهایم که اگر در جلسات مهم به هر دلیل کامپیوتر اصلی کار نکرد، از آن استفاده کنیم».
نکته چهارم: با توجه به مورد قبلی، منطقی است که برای یادگیری زبان انگلیسی تا حد امکان از لغتنامهی انگلیسی به انگلیسی استفاده کنیم.
لغتنامههای سادهی دانشجویی یا Student Version تعاریف بسیار سادهای دارند و اگر چه ممکن است برای درک معنی یک جمله، وادار شوید یکی دو کلمهی دیگر را نیز جستجو کنید، اما پس از مدت کوتاهی به سرعت در آن راه خواهید افتاد.
نکته پنجم: دیکشنری کاغذی بهتر است یا کامپیوتری و موبایلی؟
اجازه بدهید در اینجا با شما صادق باشم و بگویم که مطالعات گسترده به من نشان داد که هنوز در میان انبوه تحقیقات انجام شده، قطعیت مشخصی وجود ندارد که از میان دیکشنریهای کاغذی و دیجیتال، یکی را به دیگری ترجیح دهد. تحقیقات زیادی در این زمینه انجام شده و نتیجهی بسیاری از آنها با یکدیگر در تناقض است. اگر کمی مانند من بدبین باشید نتیجه میگیرید که نتیجهی این نوع تحقیقات، بیشتر تابع این است که چه سازمان یا شرکتی، هزینهی تحقیق را پرداخته باشد! خود من گاهی از دیکشنریهای دیجیتال استفاده میکنم . اما واقعیت این است که با وجود معرفی آنها، خیلی اعتقادی به این سیستم ندارم.
در روانشناسی شناختی (Cognitive Psychology) بحث میشود که میزان به خاطر سپردن و سرعت به خاطر آوردن هر آموختهای، تابع میزان سرمایهگذاری (مادی و معنوی و زمانی و انرژی) ماست. پیدا کردن واژهها از طریق دیکشنریهای دیجیتال، سریع، کم هزینه، و با کمترین مصرف انرژی است. به همین دلیل شاید راحتتر هم فراموش میشوند. ضمن اینکه جستجو در دیکشنری موبایل این امید را به من میدهد که دوباره هم با فراموش کردن معنای یک واژه، به سادگی آن را جستجو خواهم کرد. به همین دلیل به نظر میرسد که دیکشنری کاغذی هنوز میتواند «سریعتر» از دیکشنری دیجیتال باشد. دیکشنری دیجیتال معنای یک واژه را در ده ثانیه به شما نشان میدهد اما ممکن است مجبور شوید ۲۰ بار دیگر آن معنا را جستجو کنید. اما دیکشنری کاغذی یک بار از شما ۶۰ ثانیه وقت میگیرد و به خاطر زحمتی که کشیدهاید احتمال فراموش کردن بسیار کاهش پیدا خواهد کرد.
نکتهی ششم: دیکشنری کاغذی، یک وسیلهی شخصی است. چیزی شبیه حوله و مسواک!
برای خرید دیکشنری هزینه کنید. حتی اگر قرار است از آب و غذای خودتان بزنید. در محیط کار یا خانواده هر کس یک دیکشنری شخصی لازم دارد! (همین هزینه کردن قبل از هر چیز بر اساس نکتهی قبلی دقت شما را در مطالعه افزایش میدهد). دور واژههایی که جستجو کردهاید با مداد خط بکشید. این باعث میشود در آینده بدانید کدام واژهها را دوباره میبینید. ضمن اینکه پس از مدتی دیدن تعداد زیادی از کلمات که دور آنها خط کشیدهاید میتواند به شدت اعتماد به نفس شما را افزایش دهد. ممکن است بخواهید برخی صفحهها را تا کنید یا به شکل دیگری نشانهگذاری کنید. لغتنامه هم مثل هر کتاب دیگری نکات کمتر مهم و بیشتر مهم دارد. ماژیکهای Highlighter میتوانند مفید باشند.
شاد باشید♥زرسیو☺zarsive