رسانه، آگهی و آگاهی

اطلاع رسانی و تبلیغات اولویت هر رسانه

رسانه، آگهی و آگاهی

اطلاع رسانی و تبلیغات اولویت هر رسانه

رسانه، آگهی و آگاهی

برای ارائه تبلیغات مطلوب و فراگیر لازم است تا رسانه ها مقوله پراهمیت اطلاع رسانی را در صدر اولویت های خود قرارداده و صرفا جنبه مصرفی بودن تبلیغ را در نظر نگرفته بلکه با هر تبلیغ اطلاعاتی ارزشمند را در اختیار استفاده کنندگان یا کاربران قراردهند.
این اطلاعات می تواند درخصوص کالا یا خدمت مورد ارائه، نحوه عملکرد و استفاده از آن، کالاهای مشابه و ... بوده و همزمان اطلاعاتی در زمینه های مختلف به کاربر ارائه دهد.

تبلیغات
فروشگاه خرید از این وبلاگ http://zarsive.4kia.ir
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
جملات انگیزشی
آخرین نظرات

۴ مطلب با موضوع «داستان» ثبت شده است

داستان سگ خان

امیر بیات | چهارشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۴:۱۱ ب.ظ

روزی سگی داشت در چمنزاری می چرید و علف می خورد

سگ دیگری رسید و به او گفت تو چرا علف می خوری ؟

سگ اول بادی به غبغب انداخت و گفت: آخه من سگ خانم

سگ دوم گفت اگر سگ خان می بودی بایستی خان به تو گوشت و استخوانی میداد تا می خوردی نه اینکه علف بخوری.

و سپس گفت حالا که تو را از خان خیری نمی رسد لااقل سگ خودت باش☺


  • امیر بیات

داستان دو فنجان قهوه

امیر بیات | سه شنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۵۱ ق.ظ

پروفسور فلسفه با بسته  سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روی میز گذاشت.
وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت   و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد.
سپس  از شاگردان خود پرسید که، آیا این ظرف پر است؟

  • امیر بیات

توبه نصوح، مردیکه کارگر حمام زنانه بود

امیر بیات | يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۰۷ ب.ظ

مردی که سالیان سال همه را فریب داده بود نصوح نام داشت. نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندام زنانه داشت. او مرد شهوتران بود و  با سواستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد. هیچ کسى از وضع نصوح خبر نداشت، او از این راه هم امرارمعاش می کرد و هم ارضای شهوت. بقیه در ادامه مطلب

  • امیر بیات

هیچ اتفاقی خوب مطلق و یا بد مطلق نیست.

امیر بیات | دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۵۲ ب.ظ

پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم می‌زد.

روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد.

همسایگان برای ابراز همدردی با پیرمرد، به نزد او آمدند و گفتند:

  • امیر بیات